پس از مدت ها دوری از قلم و کاغذ برایت نامه مینویسم برای تو که از پیشم رفته ای ....

 امید  وارم که خوشحال باشی هرجا  که هستی ، راستی حال ما خوب است اما تو باور نکن...

میدانم که سلامم را میشنوی..حتی این اشک هایی که انگار نمیخواهند بند بیایند را میبینی.

دلم برای چین های روی صورتت تنگ شده است، برای لبخندت،برای روسری کرمی رنگت،برای عطرگل محمدی که همیشه میزدی کاش بودی و دوباره عصا برایت می اوردم و تو هم بدون عصا و استه استه قدم برمیداشتی دلم برای صدایت هم تنگ شده ,کاش بودی و دوباره صدایم میزدی:علی

هنوز هم وقتی به نبودنت فکر میکنم ناخداگاه اشک میریزم دیگر کسی برایم از مسجد شکلات نذری نمی اورد چقدر دلم برای قران خواندن ها ی گاه و بیگاهت ، حرم گردی هایمان ، داستان های ترکیت تنگ شده است.

امروز وقتی رسیدم به قطعه ی مزارت بابا را دیدم که با تو حرف میزد او هم دلتنگ تو است کاش میشد زمان برگردد یک  بار، فقط یک بار دیگر بغلت میکردم.

راستی میدانی حمید هم نامزد کرده، حتما تا الان خبردار شدی و برای خوشبخت شدنشان دعا کردی .

محمد حسین روز های پایانی کلاس اول را میگذراند،یاد کلاس اول خودم افتادم،یاد لپ لپ هایی که برایم میخریدی.

دنیا دیگر جای خوبی برای زندگی کردن نیست دیگر دوست و دشمن معلوم نمیشود هر کس به فکر خودش است.